٣ سال از رفتن مرضیه گذشت و او همچنان «خانمِ آوازِ» چندین نسلِ ایران باقی مانده است.
او برای پدر و مادر بزرگهایمان و پدر و مادرهایمان خواند، برای ما و هم نسلهایمان، تفنگ بدست در کنار کوهمردان و شیر زنان ایران ایستاد و خواند و امروز فرزندان ما «بخوان به نام گل سرخ» اش را زمزمه میکنند.
یادش بخیر
بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب،
كه باغ ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا كبوتران سپید
به آشیانه ی خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ، در رواق سكوت
كه موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد؛
پیام روشن باران،
زبام نیلی شب،
كه رهگذر نسیمش به هر كرانه برد.
ز خشك سال چه ترسی!
ـ كه سد بستی بستند:
نه در برابر آب،
كه در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور .....
در این زمانه ی عسرت،
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
كه از معاشقه ی سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف تر از خواب
زلال تر از آب.
تو خامشی، كه بخواند؟
تو می روی، كه بماند؟
كه بر نهالك بی برگ ما ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور،
در آن كرانه، ببین:
بهار آمده،
از سیم خادار، گذشته.
حریق شعله ی گوگردیِ بنفشه چه زیباست!
هزار آینه جاری ست.
هزار آینه اینك، به همسرایی قلبِ تو می تپد با شوق.
زمین تهی ست ز زندان،
همین تویی تنها
كه عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی.
بخوان به نام گل سرخ، و عاشقانه بخوان:
«حدیث عشق بیان كن، بدان زبان كه تو دانی.»
محمد رضا شفیعی كدكنی
او برای پدر و مادر بزرگهایمان و پدر و مادرهایمان خواند، برای ما و هم نسلهایمان، تفنگ بدست در کنار کوهمردان و شیر زنان ایران ایستاد و خواند و امروز فرزندان ما «بخوان به نام گل سرخ» اش را زمزمه میکنند.
یادش بخیر
كه باغ ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا كبوتران سپید
به آشیانه ی خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ، در رواق سكوت
كه موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد؛
پیام روشن باران،
زبام نیلی شب،
كه رهگذر نسیمش به هر كرانه برد.
ز خشك سال چه ترسی!
ـ كه سد بستی بستند:
نه در برابر آب،
كه در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور .....
در این زمانه ی عسرت،
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
كه از معاشقه ی سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف تر از خواب
زلال تر از آب.
تو خامشی، كه بخواند؟
تو می روی، كه بماند؟
كه بر نهالك بی برگ ما ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور،
در آن كرانه، ببین:
بهار آمده،
از سیم خادار، گذشته.
حریق شعله ی گوگردیِ بنفشه چه زیباست!
هزار آینه جاری ست.
هزار آینه اینك، به همسرایی قلبِ تو می تپد با شوق.
زمین تهی ست ز زندان،
همین تویی تنها
كه عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی.
بخوان به نام گل سرخ، و عاشقانه بخوان:
«حدیث عشق بیان كن، بدان زبان كه تو دانی.»
محمد رضا شفیعی كدكنی