۱۳۹۳ آذر ۲۵, سه‌شنبه

راسپوتین آسوده بخواب، شيخ فری بيدار است !


بگزارش خبرنگاران بدون مرز، جمهوری اسلامی با ١٩ روزنامه‌نگار زندانی، بعنوان سومین زندان بزرگ روزنامه‌نگاران در جهان لقب گرفته است.
این در حالی است که حسن روحانی در مصاحبه اخیرش با کریستین امانپور گفته بود که ما در ایران روزنامه نگار زندانی نداریم.
امروز١۶ دسامبر، سالروز قتل الگوی شيادی، راسپوتين است.
بايد به او گفت : آسوده بخواب، راسپوتين نظام  «شيخ فری بيدار است» و از او در شيادی سبقت گرفته است!

۱۳۹۳ آذر ۲۲, شنبه

آهای مزد بگیرهای کراواتی، این نان نیست که میخورید، پول خونِ مردم ایران است !


آهای مزد بگیرهای کراواتی، این نان نیست که میخورید، پول خونِ مردم ایران و از چاههای نفتی است که باید برای سعادت مردم صرف شود اما به خیک گُنده شما و مزدوران جمهوری اسلامی بسته شده است.
زهر بخورید!

۱۳۹۳ تیر ۱۸, چهارشنبه

پیام حسن روحانی بمناسبت بدرک واصل شدن یکی از دژخیمان دهه ٦٠


بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّا لِلّهِ و َإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ
ضایعه درگذشت عالم مجاهد، اسوه اخلاق و تقوا حضرت آیت‌الله حاج شیخ محمد محمدی گیلانی موجب تأثر و تأسف عمیق گردید.
این شخصیت والامقام در طول عمر بابرکت خود به تربیت صدها نفر از فضلای حوزه علمیه قم اهتمام ورزید.
نقش مؤثر ایشان در رونق علمی حوزه، نهضت اسلامی و پس از پیروزی انقلاب در قوه قضاییه، حمایت بی‌دریغ در جهت تحقق آرمان‌های امام راحل و تحکیم نظام جمهوری اسلامی ایران، مقابله با تهدیدات و حضور فعال و مؤثر در مجلس خبرگان رهبری و شورای نگهبان تنها بخشی از خدمات آن عالم بزرگوار می‌باشد.
اینجانب فقدان این شخصیت وارسته را به رهبر معظم انقلاب اسلامی، روحانیت معزز، حوزه‌های علمیه، شاگردان و علاقه‌مندان و به‌ویژه به خاندان بزرگ ایشان تسلیت گفته از خداوند علو درجات آن مرحوم را مسئلت می‌نمایم.

لازم به ذکر است که محمد خاتمی هم به مناسبت هلاکت اسدالله لاجوردی، دژخیم اوین، او را «یکی از سربازان سخت کوش انقلاب و خدمتگزاران مردم و نظام» معرفی کرده بود.

۱۳۹۳ خرداد ۱۱, یکشنبه

شیرآهن کوه را اعدام کردند !


غلامرضا خسروی حسرتِ یک آه را بر دل جنایتکاران جمهوری اسلامی گذاشت و رفت.

ابراهیم در آتش
در آوار خونین گرگ و میش
دیگر گونه مردی آنک ،
که خاک را سبز می خواست
و عشق را شایسته زیباترین زنان
که اینش
 به نظر
هدیتی نه چنان کم بها بود
که خاک وسنگ را بشاید .
چه مردی ! چه مردی !
که می گفت قلب را شایسته تر آن
که به هفت شمشیر عشق
در خون نشیند
و گلو را بایسته تر آن
که زیبا ترین نام ها را
بگوید .
و شیر آهن کوه مردی از این گونه عاشق
میدان خونین سرنوشت
به پاشنه ی آشیل در نوشت .
رویینه تنی
که راز مرگش
اندوه عشق و
غم تنهایی بود .
« آه ! اسفندیار مغموم !
تو را به که چشم
فرو پوشیده باشی !»
«آیا نه
یکی نه
بسنده بود
که سر نوشت مرا بسازد ؟
من
تنها فریاد زدم
نه !
من از
فرورفتن
تن زدم .
صدایی بودم من
_شکلی میان اشکال_
و معنایی یافتم .
من بودم و شدم ،
نه زان گونه که غنچه ای
گلی
یا ریشه ای
که جوانه ای
یا یکی دانه
که جنگلی
راست بدان گونه
که عامی مردمی
شهیدی؛
تا آسمان بر آن نماز برد .
من بی نوا بندگکی سر به راه نبودم
و راه بهشت مینوی من
بز رو طوع و خاکساری نبود:
مرا دیگر گونه خدایی می بایست
شایسته ی آفرینه ای
که نواله ناگزیر
گردن کج نمی کند .
و خدایی دیگر گونه آفریدم »
دریغا ! شیر آهن کوه آهن ! مردا !
که تو بودی ،
و کوه وار
پیش از آن که به خاک افتی
نستوه واستوار
مرده بودی .
اما نه خدا و نه شیطان
سرنوشت تو را
بتی رقم زد
که دیگران می پرستیدند.
بتی که
دیگرانش
می پرستیدند .



احمد شاملو