دیروز درخونگاه شاهد حضور بسیار پر رنگ نیروهای امنیتی در مراسم تشییع پیکر مرحوم میر اسماعیل موسوی، پدر میرحسین موسوی بود و مراسم با دخالت نیروهای امنیتی و لباس شخصی ها نیمه تمام ماند.
سال ٦٤ بود که حمید را اعدام کردند. او را ١٦ ساله دستگیر کردند و جنازه اش را در ٢٠ سالگی در بهشت زهرا، دفن شده، تحویل پدر و مادرش دادند.
حمید از بچه های فامیل بود. وقتی از جریان اطلاع پیدا کردم با خانواده اش تماس گرفتم تا ببینم آیا کاری از دستِ من بر میآید یا نه؟
تماس تلفنی من و نحوه جواب دادن آنها برایم مشخص کرد که حتی اجازه صحبت در اینمورد را نیز ندارند. بهر ترتیبی بود در مراسم کوچکی که برای سومین روزش گرفته بودند خودم را به خانه شان در درخونگاه رساندم. با اینکه پدرش در محل بسیار مورد احترام بود، اجازه مراسم را در مسجد محل نداده بودند.
آنها از دیدن من متعجب شده بودند و از نگاهشان میشد فهمید که انتظار کسی بجز اقوام بسیار نزدیک را ندارند. وقتی وارد اتاق بزرگی که همه در آن جمع بودند شدم سکوتی وحشتناک بر آن حاکم بود و با یک چرخش نگاه متوجه حضور تعداد زیادی فامیل جدیدِ که همه ریش داشتند، شدم. اقوام جدید ما خودشان مراسم را تا پایان اداره کردند!
برای مراسم شب هفت خودم را به بهشت زهرا رساندم.
حدود ٢٠ نفری از فامیل بودند و ٣٠ نفری از اقوام جدید ریش دارمان.
باران زیادی باریده بود و کفشها تا پاشنه درون خاک رسی که تازه کنده شده بود فرو میرفت. در این میان فقط مادرش بود که زار میزد و گِل بر سر و صورتش میمالید. دیگران انگار اجازه گریه هم نداشتند. در میانه مراسم بود که وانتی با دنده عقب خودش را به قبرِ مجاور قبرِ حمید که تازه کنده شده نزدیک کرد. دو سرنشین از وانت پیاده شده و دربهای عقبِ وانت رابازکردند.
دو نفری، دو طرف یک جنازه را گرفته و درون قبری خالی پرت کردند. مادر حمید با دیدن این صحنه بجای تمام فامیل فریاد کشید!
محله درخونگاه، اعدام حبیب خبیری بازیکن تیم ملی ایران و باشگاه هما را هم در خاطره اش دارد. حبیب در سال ١٣٦٣ اعدام شد و اجازه هیچگونه مراسمی به فامیلش ندادند.
حمید از بچه های فامیل بود. وقتی از جریان اطلاع پیدا کردم با خانواده اش تماس گرفتم تا ببینم آیا کاری از دستِ من بر میآید یا نه؟
تماس تلفنی من و نحوه جواب دادن آنها برایم مشخص کرد که حتی اجازه صحبت در اینمورد را نیز ندارند. بهر ترتیبی بود در مراسم کوچکی که برای سومین روزش گرفته بودند خودم را به خانه شان در درخونگاه رساندم. با اینکه پدرش در محل بسیار مورد احترام بود، اجازه مراسم را در مسجد محل نداده بودند.
آنها از دیدن من متعجب شده بودند و از نگاهشان میشد فهمید که انتظار کسی بجز اقوام بسیار نزدیک را ندارند. وقتی وارد اتاق بزرگی که همه در آن جمع بودند شدم سکوتی وحشتناک بر آن حاکم بود و با یک چرخش نگاه متوجه حضور تعداد زیادی فامیل جدیدِ که همه ریش داشتند، شدم. اقوام جدید ما خودشان مراسم را تا پایان اداره کردند!
برای مراسم شب هفت خودم را به بهشت زهرا رساندم.
حدود ٢٠ نفری از فامیل بودند و ٣٠ نفری از اقوام جدید ریش دارمان.
باران زیادی باریده بود و کفشها تا پاشنه درون خاک رسی که تازه کنده شده بود فرو میرفت. در این میان فقط مادرش بود که زار میزد و گِل بر سر و صورتش میمالید. دیگران انگار اجازه گریه هم نداشتند. در میانه مراسم بود که وانتی با دنده عقب خودش را به قبرِ مجاور قبرِ حمید که تازه کنده شده نزدیک کرد. دو سرنشین از وانت پیاده شده و دربهای عقبِ وانت رابازکردند.
دو نفری، دو طرف یک جنازه را گرفته و درون قبری خالی پرت کردند. مادر حمید با دیدن این صحنه بجای تمام فامیل فریاد کشید!
محله درخونگاه، اعدام حبیب خبیری بازیکن تیم ملی ایران و باشگاه هما را هم در خاطره اش دارد. حبیب در سال ١٣٦٣ اعدام شد و اجازه هیچگونه مراسمی به فامیلش ندادند.
این حکایت، عمری به اندازه سه دهه دارد.
درود دوست سبزم من پدرم یک اکانت بالاترین داره شریکی استفاده میکنیم مجبورم با اکانت پدر عزیزم وارد شم برای لینک دادن
پاسخحذفالبته ایشون چیزی نمیگه خوشحال میشه ولی نمیخوام مزاحمش باشم ؛ اگه ممکنه برای من یک دعوتنامه بفرستید , ممنون میشم
آدرس وبلاگم : www.kahkesh.blogspot.com
آدرس ایمیلم رو در این قسمت وبلاگم نوشتم گوشه ی سمت راست وبلاگ : about me
ایمیلم : mehrdad.parsamanesh@yahoo.com
مهرداد گرامی،
پاسخحذفمن تمام دعوتنامه هایم را فرستاده ام. عده ای دریافت کرده اند و عده ای دیگر نه.
فعلا امکان دوباره فرستادن دعوتنامه و شناخت وضعیت دعوتنامه های رسالی دربالاترین میسر نیست. بمحض داشتن دعوتنامه، برایتان خواهم فرستاد.
اشکان جان،
پاسخحذفممنون که یادی از حبیب خبیری کردی، بر حسب اتفاق من نیز چون کوچه وزیر دفتر کار میکردم، درخونگاه را خوب میشناسم و چهره پدر حبیب را که شنیده بودم بین درخونگاه و گلو بندک مغازه داشت، بعد از اعدام حبیب هنوز یادمه، البته من فقط رهگذر بودم و فقط از جلوی مغازه که عبور میکردم، چهره آن پیر مرد عزیز را تماشا کردم.
مهرداد گرامی، یادم رفت که توضیحی در مورد ابتدای جمله ات که نوشته بودی «درود دوست سبزم ...» بدهم.
پاسخحذفاگر منظور از سبز، ضد دیکتاتوری، ضد اصل ولایت فقیه، طرفدار حکومتی لائیک و سکولار و طرفدار آزادی تمام افکار رنگین کمانِی موجود در جامعه ایران است، من خیلی سبزم، خیلی وقت است که سبزم.
mage chy kar karde bud ke 16 salegy ikoshtanesh?mishe begy?
پاسخحذفانشاالله به زودی تمام مخالفان اسلام و حکومت اسلامی و ولایت فقیه را زیر خاک می کنیم. نوبت شماهم خواهد رسید منتظر باشید...
پاسخحذفمهم:
پاسخحذفشما که در بالاترین امتیاز بالایی دارید لطفا موضوع داغی در ارتباط با حمله به اشرف بزنید.
من خودم مخالف مجاهدین هستم اما حمله به اشرف را محکوم می دانم.
از اینرو که ما بدنبال حقوق برابر هستیم لازم می دانم بالاترین مکانی برای همه نوع خبری باشد و نباید چنین خبری که مهم است در آن سانسور شود.
نظر من را در زیر لینک می توانید بخوانید.
http://balatarin.com/permlink/2011/4/5/2442350